گلابتون

روزنویس

گلابتون

روزنویس

یه صبح دیگه...

سلام...

صبح بخیر...

صبحی زدم به تنبلی تا 8 بلند نشدم از جام... جان جان هم طفلکی بدون صبحانه رفت سر کار!

دیشب خوش گذشت...

فقط کلی با جان جان خندیدیم و در عین حال حرص خوردیم... خانم صابخونه یه فیلم گذاشت ببینیم با هم... منتها از همون اول قشششنگ آخر فیلم رو تعریف کرد!!! و بنده تا ته فیلم هر صحنه ای رو ده ثانیه زودتر در جریانش قرار میگرفتم!!! خلاصه که بیچاره فیلم قشنگی بود... ولی...!

امروز یه کوه ظرف دسر دارم بشورم!

تازه کلی هم باید خونه رو مرتب کنم که خواهرجونا میخوان بیان برای تزیین دسرا کمکم!

شهرزاد رو هنوووز فرصت نکردیم ببینیم!!!

فعلا همین...

*
*
*
اوف ظرف مرفا تازه تموم شدن!!!

هنوز جاروگردگیری مونده!!!

4 با خواهرایا قرار گذاشتیم...

*
*

*

دیرتر نوشت مهم!: وایییییی یه دسرایی شدن... وحشتناک رویایی!!!

الحمدلله خوشگل شدن... مزه شون رو خودم هنوز نچشیدم... ولی خانومه خیییییلی راضی بوده خداروشکر!!!

خواهرجونا تا دقایقی پیش بودن... شوخی شوخی تا شام دور هم بودیم با خاله دختر... یه وقتی هم بابا جون اومدن پیشمون... خوش گذشت الحمدلله...

البته!!! طفلکی شدم فراووون!!!

تا سه نشه بازی نشه!!! فردا صب سومین روزیه که باید صبح خود را با یک کوه ظرف شروع کنم!!! هوف...

ولی خداروشکر... دیگه فکر و نگرانیش تموم شد!

+ شونصد کیلو لباسی که این چند روز شستم رو کی حال داره اتو کنه آیا؟!؟!؟!

خدا کنه جان جان زودی بیاد!... شبتون خوش

پست صبحانه!

سلام صبح بخیر!

خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟

با رزا قهرم!!!

دیشب سالادم خوب نشد!!!

حالم گرفته شد!!!

آخه کللللی براش زحمت کشیدم و الآن منم و ظرفایی که طی سه ساعت متوالی دیشب کثیفشون کردم و نتیجه ش متاسفانه خوب نشد!

هعیییی... طوری نیس... به قول جان جان تجربه شد!

آخ خدا کنه زودتر کارای خونه تکونیم رو غلتک بیفته... میخوام برم سراغ گل و گلکار انشاالله!

قضیه دسرا پادرهواس!

شبی مهمونیم ولی به صرف چیپس پنیر مخصوص جان جان! اونجا هم نمیشه استراحت کرد!

ولی دارم تمام تلاشم رو میکنم که روزم رو پر انرژی شروع کنم انشاالله!!!

شما هم همین کار رو کنین!!!

به چیزای خوب فکر میکنم!

مثلا اینکه دیشب یهویی یه بلوز خوشگل از آسمون رسید و من خریدمش! دوسش دارم! کلا چیز تازه ای میخرم حالم تا 180 درجه به سمت خوبی متغیر میشه!

پ.ن: دارم از دیروز پیغام ها رو تو خود صفحه کامنت ها جواب میدم... ولی آیا چگونه میفهمید ای صاحبان کامنت؟؟؟ من خودم یه وقتی یادم باشه از روی آمار وبلاگ کامنتایی گذاشتم رو پیدا میکنم جواباشون رو میخونم... آیا  راه اصلی دیگری دارد؟

+ خداوندا ما را حوصله ای فراوان ده و به خبری هرچند کوچک دلمان شاد کن امروز! الهی آمین...

*
*
*
بعداً نوشت: دیدین گفتم مثبت فکر کنین!!!
خب بنده با اینکار تونستم کلی انرژی مثبت کسب کرده و آنرا در راه تکاندن سه کابینت خفن, یک ساعت خرید دسری و دو ساعت دسر پزون صرف کنم!!!

دسرا رو پزیدم... تا الآن راضیم خدا رو شکر... تا فردا تزیین شده ش چی بشه!!!

پ.ن مهم!: با رزا دارم آشتی میشم چون سوفله شکلاتش رو که دیوونه شم درست کردم و ظاهراً که بد نشده!!!

بعدشم قراره نفسی چاق کنیم و بریم مهمونی!

آشپزخونه رو ترکوندم... یحتمل بمونه برا صب!!!

+ شاگردام این هفته چه جشنی گرفتن... کلاسای دیروز و فردا هر کدوم به دلایلی تعطیل شد!!!

دوشنبه طور!

سلام... صبح دوم وقتتون بخیر

آخیش... پروژه شکلات ها با موفقیت به سرانجام رسید و جان جان و دوست جون پسندیدن خداروشکر!

همچنااان مشغول لباس شویی هستم!

صبی قرار بود دوره م با دوستام باشه هنوز رو هواس!!! ینی تا این ساعت نمیدونم باید بریم یا نه!!!

شب هم به همچنین... هنوز خبر قطعی ندارم!!!

وایییی... بالاخره به وصال کتاب رزا منتظمی اصل عهد عتیق ورق ورق شده با ورق های زرد شده ی خالجان رسیدم!!! لاو ایت!!!

شما که پیشنهادی برای قابلمه ی شبی ندادین... فک کنم یه سالاد خفن درست کنم... یه سالاد هیجان انگیز تو این کتاب هست... با لبو و اینا... فعلا انتخاب اولمه... ببینم چی میشه!

من به یه نتیجه ای رسیدم در مورد خودم... اونم اینه که اصلا نباید دنبال کسب وکار باشم... ینی یه وقتایی که سعی میکنم برای اوقات فراغت نداشتم فکر کنم یه شغل جالب بیآفرینم برای خودم... پروژه با مخ با صخره برخورد میکنه!!! اما اگه خیلی سنگین رنگین بشینم سرجام یهو یه پیشنهادی از آسمون میرسه برام!!! همچین آدمیم من!!!

قضیه شاگردام که همینجوری بود... خودشون شدن شاگردم! حالا هم یه پیشنهاد جالب بهم شده!

من همیشه فقط برای مهمونیای خودم یا مهمونیای منزل پدری دسر درست کردم... حالا یهویی یه نفر پبدا شده... البته با واسطه... که خواسته براش دسر بپزم... در حقیقت سفارش داده! تجربه اولمه... هم به نظرم جالب میاد... هم یه کم میترسم!!! تا ببینیم خدا چی میخواد!!!

همچنان ویش می لاک!!! لاو یو گایز!!!

+ بفرمایید شیر با شکلات خونگی!!!

*
*
*
بعداً نوشت: دوره مون برگزار شد... خوش گذشت...

لبوها در دیگ میغلند!!!

خانم دسری هی حرفش عوض میشه استرس دارم!!!

+بفرما پاستیل خرسی جهت تمدد اعصاب!

پ.ن: چقدر مبحث "آبرو داری" براتون اهمیت داره؟؟؟ اصن چی تعریفش میکنین... روزگار بد نخواسته باشه برای کسی!!!

هپی ولنتاینز دی مای دارلینگز!!!

بازگشت گودزیلا!!!

سلام...!!!

خیلی دلتون برام تنگ شده بود؟؟؟

آخ که چه هفته ی شلوغ و پرهیجان و ماجرایی بود!!!


اول که درگیر مهمونی عروس جان و کلاس و شکلات پزون ولنتاین بودم!!! آخه راستش... امسال میخواستم برای جان جان و یه دوست خیلی دوست داشتنی شکلات بدم ... ولی جان جان فکر میکنه که فقط برای دوست جونم درست کردم... و قراره عصری سورپرایز شه انشاالله!!! البته صبی با صبحانه هم سورپرایز شد و احتمالا دیگه هیچ حدسی نخواهد زد!!!


پ.ن وسط متنی: من یه بار وبلاگ رو خواستم آپ کنم... هرچی نوشته بودم پرید... دیگه بعدشم هرکار کردم نتونستم مدیریت وبلاگمو باز کنم و این شد که این همه وقفه افتاد!!!

خلاصه... این حرفا رو تو اون پست ناکام هم گفته بودم... ولی بعدشم کلی اتفاقای جالب افتاد!!!


یه فلاش بک بگم که من عاشق شیراز بودم از قبل از اینکه ببینمش... تا حالا که دوبار دیدمش!!! راستش موضوع از این قراره که امسال جان جان تو بهار طی یک سفر کاملا برنامه ریزی شده من رو برد شیراز و بسسسسیار خوش گذشت!!! و پنجشنبه هم بعد از مهمونی صبح کاملا ناگهانی مسافر شیراز داشتیم... هر دو دفعه هم با همسفرهای خوب!!!


کسی اینجا شیرازی نیست؟


وای که من دیوونه ی بازار وکیل و پارچه ها و یراقای لباسای قشقایی شدم و کلی چیز میز خوشگل جان جان برام خرید!!!


و البته دیوونه ی خیلی چیزای دیگه...


خلااصه که دلیل غیبتم اینا بود...


الآن هم که برگشتیم خونمون دقیقا شبیه به مناطق جنگ زده س... شونصد کیلو لباس برای شستن دارم... مقدار قابل توجهی از شکلاتها مونده... آی لاویو پی ام سی...


خداروشکر ناهار پزون ندارم!!!


پ.ن: فردا قابلمه پارتی چی بپزم آیا؟؟؟ اگه یکی لازانیا پخته باشه کنارش چی میشه پخت؟؟؟


پ.ن 2: باز نصف متنم پریده بودها!!! درستش کردم... قید شکلکا رم تا حدودی زدم شد این!!!


ویش می لاک... بی هپی!!!


راستی استیج چی شد؟ ندیدم...

*
*
*
بعداً نوشت: اوف... دارم میمیرم از خستگی... از 6 و نیم صبح... بجز وقت آپ کردن پیجم... سرپام!!!

شکلاتا پزونده شد... مال دوست جون فرستوده شد... مال جان جان هنوز تو فریزره... جان جان هنوز نیومده!!! ناهار رسید برامون... طفلی ماشین از صبح ده بار روشن شده هنوز ده سری لباس تو نوبتن!!!

پ.ن: خونه بوی شکلات و مایع لباسشویی میده... دوست دارم

صباح الخیر!

سیلام

خب خب خب... بخور و بخواب منزل پدری عجیب چسبیده و همچنان سنگر رو حفظ کردیم!!!

سیمز نصب شد ساکسزفولی!!! دلتون آب...

من از همون شونصد سال پیش بازی نکرده بودم... الآن دارم با گرافیکش عشق میکنم!!!

*من برچسب کیبرد میخوام رایت ناو!!!

بی ربط نوشت: راستی یادم رفت نظرتونو در مورد استیج بپرسم! راضی بودین از نتایج؟؟؟ طرفدار کی هستین؟؟؟

میخوام برم سیمز بزنم!!!

دیگه فعلا همینا!!!

منزل پدری!

سلام...

شوخی شوخی اومدیم و اتراق نمودیم!

جان جان به یاد قدیم ندیما برام "سیمز" خریده!!! دارم به شدت تلاش میکنم اینستالش کنم!!! دعا کنین موفقیت آمیز باشه!!!

تعجب نکنین... آدم وقتی با همبازی دوران کودکیش مزدوج بشه... از این کادو ها هم میگیره و ذوق میکنه!!!

کم از "شادی" و "سپهر" نداریم خداوکیلی!!!

تازه "سیم سیتی" هم خریده!!!

خب اعتراف میکنم اوایل ازدواج تا روزی چندین دست "تیکن" بازی نمیکردیم روزمون شب نمیشد!!! وای که عشق منه "تیکن"!!! فقط هم یه گرافیک خاصش که جان جان خوب میشناستش!!!

بعله... با هم بزرگ میشیم انشاالله!!!

خدا کنه زوووودی نصب شه...

خوب باشین... خوش بگذرونین... زندگی رم سخت نگیرین... مواظب سلامتیو جوونیتونم باشین...!!!

پ.ن: شام "اگ دونالد" خوبه آیا؟؟؟

پنجشنبه

سلام و صبح بخیییر

امروووز هم مهمونم صبح!!! تا باشه از این برنامه ها... دیگه بعد از مهمونی خونه نمیام... میرم منزل پدری انشاالله...

فک کنم روز شلوغی باشه!

من کی خونه تکونی کنم؟؟؟

خدا کنه امروز جان جان فرصت کنه بریم سینما! چه فیلمی؟ نمیدونم!!

حتتتما فیلم خوب ایرانی و خارجی جدید بهم معرفی کنین...

روزتون خوش باشه...

ظهرانه

سلام...

خوبین؟ خوش میگذره؟ سلومتین؟

آخیش کلاس تموم شد... امروز خیییلی طولانی و سخت و سنگین بود... طفلکوها هنگ نکرده باشن عالی میشه!

دیشب هم رفتیم بیرون... هم رفتیم مهمونی یهویی... هم شهرزاد دیدیم تو مهمونی یهویی!!! اوخی بچه ش... طفلکی نمیذارن آب خوش از گلوشون پایین بره!

دلم سینما میخواد شدید... از فیلمای جدید چی دیدین  که خوب بوده؟؟؟

ب طرز عجیبی خسته م... شاید فشار 3 ساعت و نیم بی وقفه حرف زدن و فرمول و اثبات اینا باشه... نمیدونم... ولی خسته م...

خداروشکر ناهار پزون ندارم! یخچال پارتیه!!! البته سوسولا بهش میگن سالاد سزار!!!

ریجیم پابرجاس الحمدلله... سرحال بیام ورزشمم انجام میدم انشاالله!!!

شاید یه قسمت اوه مای ونوس ببینم انگیزه م بیشتر شه!!!

پ.ن: یه تصمیم خیلیییی هیجان انگیز داشتم... قرار بود با یه نفر شریکی انجامش بدیم... خیلی ذوق داشتم... ولی فک کنم طرف پشیمون شده و بد حسای خوبم سوزن خورده...

 آخی شکلونک چقد خوبه!!!

خوش باشین 

دوس دارم زندگی رو...

سلاممم.....

صبحتون بخیر... خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟

باز دارم هول هولکی آپ میکنم... منتظر آژانسم برم منزل پدری

میرزاقاسمی خوب شد

مهمونی دیشب عالی بود با کلی غذای خوشمزه

خداروشکر

نمیدونم کی بیام خونه!!!

تاکسی اومد فعلا بای

.

.

.

ویرایش شبانه:

بازم سیلام! عجیب هول هولی شد صبی! ولی بالاخره آپ شد!!!

به کار و بارامم رسیدم!!! الآن هم منتظر جان جانم که ببینم میریم بیرون آیا؟!؟!!

ببینیم آیا شبی به وصال شهرزاد میرسیم یا نه؟؟؟

پ.ن مهم: از امروز خودم رو به چلنج لاغرونی دعوت کردم!!! ریجیم و ورزش... دعا کنین برام!

باورم شد که آدم تو خونه بخت! سررشته ی یه چیزایی از دستش در میره و میزنه به بیخیالی... ولی تصمیم دارم همه چیزو دوباره مدیریت کنم به امید خدا

شب خوبی داشته باشین

پ.ن2: اینم تنوع... پست بدون اسمایلی!!! خدا وکیلی شبیه زنبور بی عسل نشده؟؟؟

سیلام مجدد

احوال شما دوستان؟

مرسی از نظرات

دقت کردین؟ یه هفته هایی آدم نمیدونه چجوری روزشو پر کنه ها!!! یه وقتایی برعکس... همچین فشرده برنامه دار میشی که فرصت سر خاروندن نداری!

انشاالله همیشه همینجوری به خیر و خوشی باشه

این دو سه روز حسابی روزای شلوغه خوبی داشتیم الحمدلله

دیشب مهمون داشتم... البته پریروز و دیروز تا خود ساعت 4 خونه مهمونامون بودم کمک کیک پزون!

دیروز صب تا ساعت 11 تندی شامم رو درست کردم... رفتم تا 4 و نیم کمک... اومدم خونه هلاک بودم! یه ساعتی استراحت کردم... دیگه بدوبدو تا 8 اینا کارامونو روبراه کردیم با جان جان... ساعت 8 و نیم مهمونا اومدن... کلنی خسته بودم ولی خداروشکر به هممون خوش گذشت...

صبی هم 9 کلاس داشتم! ظرفا رو دیشب خیسونده بودم صب سریع راست و ریسشون کردم... خدا رو شکر کلاس هم به خوبی برگزار شد...

به جان جان گفتم دیگه از الآن افقییییم تا بیای خونه!

خوبیش اینه که ناهار از شامای خوشمزه دیشب داریم مفصل!!!

شبی هم قابلمه پارتی داریم... میخوام عصری انشاالله میرزاقاسمی درست کنم... خدا کنه خوشمزه شه!

دلتون نخواد الآن دارم چایی با شکلات خونگی خودم پز میخورم... بعدشم میخوام سریال ببینم صفا کنم!!!

روزاتون رنگی رنگی و شنگولی